ناگهان مادر شدم!/گفتگو با «مریم سرایداران» که امانتی شاه چراغ را به او سپردند+فیلمساده نبود، اصلاً. پلک زدم و دیدم که پدر، مادر و برادرم را یکجا ازدست داده ام و برادر دیگرم هم زخمی و فرستاده شده به بیمارستان. مانده بودم برای داغ هایم گریه کنم یا با رمقی که در پاهایم نمانده بود، - دوباره مریم سرایداران، رشته کلام را به دست می گیرد و می گوید: شما این حال آرتین را بگذارید کنار آن صحبت های من که گفتم؛ ما 5 نفر خیلی وابسته هم بودیم. مسئولیت صبحانه، ناهار و شام آرتین همان وقت ها هم با من بود حالا اما دلش می خواست از دست مامان زهرا غذا بخورد؛ این دل تنگی نیست؟! یک صاحب عزای واقعی و بیست ساله تابه حال آدمی را دیده اید که آرزو می کرد، کاش جور دیگری داغدار می شد؟ من دیده ام؛ نوعروسی بیست ساله که اشکی بی امان بین چشم هایش و ماسکی که صورتش را پوشانده می دود و آن را خیس می کند. مریم، فقط 20 سال دارد اما جبر روزگار و جهل یک تکفیری از او صاحب عزایی تمام عیار ساخته که می گوید: اگر مامان، بابا و آرشام حتی یک نفرشان زنده می ماند حتی شده مجروح و زخمی، بار این داغ کمتر می شد. اصلاً اگر همه شان در تصادف از دنیا می رفتند قبولش برایم راحت تر بود و شاید بهتر از این می شد با آن کنار آمد. آوار این غم خیلی بزرگ بود. دائم از خودم می پرسم چرا باید مردمی که به زیارتگاهی رفته و پناه برده بودند را انقدر سنگدلانه به رگبار بست؟ آن بینواها که پشت کول برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |