عاشقانه های مادر یک پاسدار در فراق فرزند شهیدشنرجس سادات موسوی؛ خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری لالا لالا گل لاله بریم تا دشت آلاله حسین جانم حسین جانم حسین ای جان جانانم حسین ای اشک چشمانم حسین ای قوت جانم لالا لالا گل رعنا بگو هر دم حسینم وا لالایی محمد ذکر سیدالشهدا بود الهی قربون این خنده اش بشم، بچم اسم حسین (ع) را که می شنید لبش پر از خنده می شد و آرام می گرفت. با گوشه روسری نم چشمش را گرفت و گفت: ای بابا سیبت را پوست بگیر، باز من یاد لالایی خواندن هایم برای محمد افتادم و پذیرایی یادم رفت، از آن پرتقال ها قاچ کن. تکه سیبی را در دهان گذاشتم و چشم در چشم حاجیه خانم گفتم: حاج خانم حالا که لالایی خواندی و ما را هوایی کردی از کودکی هایش برایمان بگو، بچه های آخری همیشه بازیگوش اند و عزیز کرده اهل خانه. نگاهش را از قاب عکس برنمی دارد او هم می خندد: محمد فرزند یکی مانده به آخری بود با تمام کوچکی اش شیرین زبان بود و رفیق 8 تا خواهر برادرش، آن موقع ها به هر بهانه ای بال چادرم را می گرفت و با من راهی مسجد و روضه و مولودی می شد، بعد می آمد و بچه ها را جمع می کرد و برایشان دست و پا شکسته می خواند کلمات را جا به جا می گفت اما سوز صدایش عجیب بود، کمی که از آب و گل درآمد خودش صندلی های روضه را جابه جا می کرد و اول هیئت ها پرچم می گرداند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |