آمده ام؛ تو به داد دلم برسی/ مرا بشنو، حضرت شمس الشموس، شاه انیس النفوسبه وقت انتظار و قدم هایی که گهگداری رو به جلو می روند شاه بیت تواضع را یکی دو دوری می خوانم «آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده/ خط امانی ز گناهم بده» و تصویری از کنج ضریح را دفرمه در دیدگان اشکی می نشانم، - خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: زیر طاق دو تا ابرویم، پلک بسته ای بود به روی کشاکش دنیا و تمام دلواپسی ها، کمی پایین تر لبان لرزان و شانه های سبک، تا کار به دل رسید از اینجا به بعد همان مثال همیشگی طبق اخلاص و پیشکش همراهی ام کرد و پاهایی که در تعقیب و گریز هم گوی سبقت می رباییدند. به گمانم قرار داشتند، قرار و مداری که من می دانم و تو. این همه ی من بود، چشمان بسته و به آب افتاده، دل از کف رفته و پاهای عجول؛ اما همه ی تو خلاصه می شود در صحن و سرا و گنبدی که با چشمان بسته هم عیان است، سقاخانه و حوضِ به فواره نشسته و ایوان طلا. همه ی تو می شود طنین نقاره های پیش از اذان، پنجره های مشبک فولادی و فوج فوج کبوتر خیسِ باران زده که از هم پیشی می گیرند و به ضریح یکدست اعجازت می رسند. اصلا همه ی تو را که نمی توان نوشت، کلمه کم می آورد و پا پس می کشد. همه ی تو را باید دید؟ چشید؟ و بویید؟ نه! تو را باید با عشق فهمید؛ باید دل بست به زنگ رخصت حرمت، تکیه زد به رواق های در هم تنیده و آرام گرفت روی قالیچه های لچک ترنجت. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |