امروز با محمدکاظم کاظمی : پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفتطلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد و در حوالی شب های عید، همسایه!صدای گریه نخواهی شنید، همسایه! همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفتو کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت منم تمام افق را به رنج گردیدهمنم که هر که مرا دیده، در گذر دیده منم که نانی اگر داشتم، از آجر بودو سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود به هر چه آینه، تصویری از شکست من استبه سنگ سنگ بناها، نشان دست من است اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندمتمام مردم این شهر می شناسندم من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شدنماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شدو سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد غروب در نفس گرم جاده خواهم رفتپیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاستچگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست چگونه بازنگردم که مسجد و محرابو تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بودقیام بستن و الله اکبرم آنجاست شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیستکرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارممگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست شکسته می گذرم امشب از کنار شماو شرمسارم از الطاف بی شمار شما من از سکوت شب سردتان خبر دارمشهید داده ام، برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |