یلدای بی مامان، بی بابابه وضوح چانه اش می لرزد و با فشار سنگینی دندانش هایش را روی هم می گذارد تا بر غلتیدن اشک روی صورتش غلبه کند و به بی تابی های پدر و مادربزرگش دامن نزند. - چند بار به گوشه اتاق می خزد و نفس عمیق می کشد و دوباره برمی گردد تا برای اولین بار زمستان را بدون مادرش آغاز کند. سنی ندارد و دل خودش هم از مرگ مادرش ریشِ ریش است، اما برای پدر و برادر کوچکترش مادری می کند و با همان دستان کوچک ظرفی انار دانه کرده و دنبال گلپر و گلاب می گردد. یک بغض قورت می دهد، یک نگاه زیرچشمی به پدرش می کند که اشک در چشمش حلقه زده و یک انار دیگر برمی دارد و دان می کند. یک بغض دیگر قورت می دهد و به برادر کوچکش نگاه می کند که گوشه ای کز کرده و به عکس مادرش نگاه می کند و یک انار دیگر دان می کند و این آخرین انار را هم برای مامان دان می کند، حتی اگر نتواند از زیر خروارها خاک امسال انار یلدا بخورد. تنها لباس قرمز برادر کوچکش را از کمد بیرون آورده و تنش می کند. بشقاب و لیوان سر سفره می گذارد، هندوانه را ناشیانه برش می زند و همه را می چیند کنار عکسی از مادرش با آن لبخند قشنگ همیشگی که هنوز هم انگار با همان نگاه مهربان حتی از بین یک قاب عکس هوای بچه ها را دارد. در تمام این لحظه ها یلداهای قبل را به خطر می آورد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |