قلب «علی اکبر» هنوز می تپدبُغضی که چند روزی بود تو گلومون جا خوش کرده بود، یه دفعه ترکید. آقای طوسی به سختی خودشو کنترل کرد تا دیس خرمایی که تو دستش بود و نریزه. آقارضا چند قدمی وارد کلاس شد و در حالی که قطرات اشک همانطور روی صورتش می لغزیدند و به پایین می غلطیدند، - فارس نوجوان: بچه های کلاس اصلا دل و دماغ درس خوندن نداشتن. جای خالی علی اکبر بدجور حالمونو گرفته بود. هیچکدوممون حوصله نداشتیم. همین سه روز پیش بود که تیم های فوتبال مدرسه مشخص شدند و قرار شد که علی اکبر دروازه بان تیم ما باشه. تیم عقاب های سرسخت. می خواستیم تیم اول مدرسه بشیم و بریم برای مسابقه استانی، کشوری و جهانی. روی علی اکبر هم خیلی حساب کردیم آخه دروازه بانیش خیلی خوبه و توی مسابقات جام فجر پارسال، فقط یه گل تو دروازه اش رفت که اون هم اشتباه خودش بود. آقای احمدی دبیر شیمی مون هم زیاد سر به سرمون نگذاشت. به جای درس دادن، درسای قبلیو مرور کرد و کمی تمرین حل کردیم؛ انگار قرار نبود اون روز تموم بشه؛ زنگ تفریح، از کلاس بیرون نیومدیم. هفته دیگه مسابقات شروع می شد و هم تیمی و رفیقمون نبود؛ نه اینکه علی اکبر رو فقط به خاطر بازی بخواهیم. نه. اون تو درس خوندن هم به بچه ها کمک می کرد. رفیق و رازدارمون هم بود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |