امروز با سیمین بهبهانی : رفت آن سوار، کولی! با خود تو را نبردهشب مانده است و با شب، تاریکی فشرده کولی! کنار آتش رقص شبانه ات کو؟شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟ خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشهچشم سیاه چادر با این چراغ مرده رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردیچشمان مهربانش یک قطره ناسترده در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظهاین شب نداشت - آری - الماس خرده خرده بازی کنان زگویی خون می فشاند و می گفتروزی سیاه چشمی سرخی به ما سپرده می رفت و گرد راهش از دود آه تیرهنیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده سودای همرهی را گیسو به باد دادی برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |