روایت شهیدی که رازدار جنگ شد/ کومله پوست تنش را زنده زنده کَند اما رمز را لو ندادخبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: قرار است ورای عشق زمینی و ورای دوست داشتن های معمولی حتی ورای واژه ها بنگارم؛ از آن معادله های پیچیده که تا دلت بخواهد توفیر دارد با موازنه های زمین و ساکنان زمین، از آن هایی که باید روی بام دل بنشینی و نظاره گر حال خوش خدا باشی. از همان هایی که کنج کارگاه سفالگری درست همزمان با سایش پا بر چرخ کهنه و زهوار دررفته متبلور می شود و یک آن جهانی را زیر و رو می کند؛ آری از همان هایی که لحظه درآمیختن خاک و آب جان می گیرد و رمز و راز دفتر هستی را بر هم می زند. قرار است دقایق آبستن به مثله شدن و مشام پر از عطر کربلا و آسمان به رنگ خون را روایت کنم؛ پس نفس در سینه حبس و به سال 61 کوچ کنید، حول و حوش شهرستان سقز دیوار به دیوار پاسگاه یازی بلاغی ، اینجا که رسیدید نفس آزاد کنید و رزم مردان خدا را ببینید میان بحبوحه تیر و ترکش و قساوت. راستش در همهمه دفاع و حمله ناجوانمردانه دشمن، هر چه دور دوار ساعت را می چرخم باز دم دمای غروب می ایستم و وضو از نو می سازم انگاری قرعه فال به سرخی آسمان افتاده و کاری از کسی ساخته نیست، قبول! عمر اروجعلی با خورشید غروب کند و رهسپار سرزمین نور شود ولی دیباچه غزل اش چه می شود؟ سکوت دروازه شهادت سرآغازی که صدای پای مراد بود از دوردست، مرادی که حکایت از تقویم معطل شهادت داشت آن هم در برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |