ما ملت امام حسینیمراننده ترمز ماشین را گرفت: همینجا خانم، بیشتر نمی تونم جلو برم! جمعیت، کم کم، زیادتر از آنچه باید شده بود. کرایه را حساب کردم و بیرون پریدم. زنی زیرلب ذکر میگفت. دسته ای از پسرهای اربعین شده. کارون عطر فرات میدهد و قدم ها شبیه پوتین ها و نعلین های از نفس افتاده ی مشایه اند که یکهو در چند قدمی کربلا جان می گیرند برای هروله کردن در طواف عشق. توی دست همه پرچم های سرخ یا اباعبدالله است و روی کیف ها برچسب حاج قاسم. هنوز روی پُلیم و پیش به سوی میدان شهدا. این محل چه انتخاب باشکوهی ست برای جمع شدن و یا حسین گفتن. اسمش را تکرار می کنم، میدان شهدا و بین شور جمعیت می بینمشان، تک تک شهدا را؛ محمد جهان آرا را، چمران را، و آن پیرمردی را که در بدرقه ی هر عملیات، پشت کوله های برزنتی بسیجی ها با رنگ مشکی می نوشت مسافر کربلا. وانت خاکی رنگی که بلندگو را مثل علامت صلیب سرخ روی کتفش بسته اند از کنارمان رد می شود، آهنگران رجز می خوانَد و ناگهان همه جا شب عملیات می شود: ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش. گوشی را درمی آورم، می خواهم از وانت فیلم بگیرم که تصویر خودم را توی دوربین سلفی می بینم: من چرا اینجایم؟ و ناگهان با شنیدن صدای شعر خواندن دختر کوچولوی مو فرفری رو شانه ی امن پدرش از سوالم خنده ام می گیرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |