امروز با مولانا : ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان منزین سو بگردان یک نظر بر کوی ما کن رهگذربرجوش اندر نیشکر ای چشمه حیوان من خواهم که شب تاری شود پنهان بیایم پیش تواز روی تو روشن شود شب پیش رهبانان من عشق تو را من کیستم از اشک خون ساقیستمسغراق می چشمان من عصار می مژگان من(سغراق: کوزه لوله دار)(عصار: روغن گیر ، عُصاره کِش) ز اشکم شرابت آورم وز دل کبابت آورماین است ترّ و خشک من پیدا بود امکان من دریای چشمم یک نفس خالی مباد از گوهرتخالی مبادا یک زمان لعل خوشت از کان من با این همه کو قند تو کو عهد و کو سوگند توچون بوریا بر می شکن ای یار خوش پیمان من نک چشم من تر می زند نک روی من زر می زندتا بر عقیقت برزند یک زر ز زرافشان من بنوشته خطی بر رخت حق جددوا ایمانکمزان چهره و خط خوشت هر دم فزون ایمان من(جدودوا ایمانکم: ایمان تان را تجدید کنید) در سر به چشمم چشم تو گوید به وقت خشم توپنهان حدیثی کو شود از آتش پنهان من گوید قوی کن دل مرم از خشم و ناز آن صنماول قدح دردی بخور وانگه ببین پایان من بر هر گلی خاری بود بر گنج هم ماری بودشیرین مراد تو بود تلخی و صبرت آن من گفتم چو خواهی رنج من آن رنج باشد گنج منمن بوهریره آمدم رنج و غمت انبان من پس دست در انبان کنم خواهنده را سلطان کنممر بدر را بدره دهم چون بدر شد مهمان من هر چه دلم خواهد ز خور ز انبان . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |