وقتی تدبیر لبخند را به خوشه های گندم هدیه می بخشد/ کلاغ ها از گندمزارها رفتندریحانه جلالی؛ از خوشه های طلایی گندم هرچه می کاشت، تنها مُشتی بوی گندم نصیب دستان شیارزده پیرمردی می شد که چین و چروک پیشانی اش حکایتی بود از نان خوردن ها و نمکدان شکستن های آنهایی که باید حمایتش می کردند، اما کلاغ ها را راهی گندمزارش می کردند! باد در میان گندم زارها صدای قدرت را در گوشم نجوا می کرد و تلالو خورشید در میان خوشه های طلایی گندم عزت را در مقابل چشمانم به رقص درمی آورد. بوی گندم مَستِ نانم کرده بود، رقص گندم مَستِ هوشم کرده بود، داس بر دست خوشه ها را می بُرید، وای که او، از آنچه داشت؛ دل می بُرید. بوی گندم می وزید، باد نرم تر می وزید، وای که داسِ دستِ پیرمرد چه لرزان می برید! لبخند نگاهش برقی در چشمانم زد، دانه های شیاردار گندم را به خورشید و آسمان هدیه بخشید و رقص کنان فریاد زد: دیگر کلاغ ها از گندمزارهایمان پریدند! دلال ها را می گفت! آنها که حاصل ماه ها دسترنجش را مفت می خریدند. به لطف دولت گندم ها را نان خواهیم دید در سفره خودی ها کنارم ایستاد و عرق پیشانی اش را دستی کشید و گفت: تا همین یک سال پیش این گندم ها یا خوراک دام هایم بود، یا سهم دلال ها! ردشان یا در مرزها زده می شد یا در سفره خارجکی ها! امسال اما به لطف دولت گندم ها را نان خواهیم دید در سفره خودی ها. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |