زیر سایه محاسنی از شعر سپیدهوشنگ ابتهاج بامداد 19 امرداد پرگشود! 94 سالگی شاعر اما برای خودش هم پر فراز و نشسب بود. جایی که می دانست این 94 سال رفتن است. کسی چه می داند! شاید اما این روزها منتظر نشسته بود رو به در. در این سرای بی کسی، نشسته ام به در نگاه می کنم، دریچه آه می کشد، تو از کدام راه می رسی، خیال دیدنت چه دلپذیر بود. دنیای ما اما شبه اتاقی است بی پنجره، قفسی است بدون در! دیواریست بدون روزنه، زندانی است بدون هم کلام، بدون زندان بان، تاریک. این تاریکی اما کورسوی امید می خواهد. نور می خواهد. وانفسای امروز امید می خواهد. کسی می خواهد که بیاید و مرهمی نهد بر دلهای خسته شهر! کسی که کلامش، صدایش و زبانش برایمان آرامش باشد. به کج راه نمی خواهم بروم. ما با زبان عشق سخن می گوییم. با زبان عشق زندگی می کنیم. با زبان عشق، عاشق می شویم. صدای او اما صدای عشق است و جنون! تضادی از دیوانگی و سرگشتگی. برای ما خوش بود دیدن 94 سالگی شاعر. که هر چند از این قافله حتی اگر هزاران صباح بیشتر بمانند کم است. اما. حال ما ماندیم و دیوانگی پس از ابتهاج در سرگیجه ای بدون عشق. بدون امید. وجه مشترک همه خستگان از هیاهوی این زندگی قطعا ابتهاج بود. وای بر دنیای بدون او. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |