پرده پنجم: عابس بن ابی شبیب شاکری؛ عاشقی که عشق حسین (ع) مجنونش کرددر جنگ صفین بود که از ناحیه پیشانی زخمی شدم؛ نه آنقدر عمیق بود که جانم بگیرد و نه آنقدر سطحی، که اثرش نمانَد؛ راستش پیوند بین من و این زخم، پیوند برادر است با برادر، خونی ست. وقت هایی که توی کوچه های کوفه به سوی مسجد قدم می زنم زن ها زخمم را به نشان احترام به کودکانشان نشان می دهند، سلامی می دهم و عبور می کنم اما خیلی روزها، صدای دویدن کودکان نگهم می دارد، می خواهند زخم جنگجوی سپاه امیرالمؤمنین را از نزدیک ببینند. آن روز نیز ساعاتی پیش از صلاه ظهر بود و رو به سوی مسجد داشتم که صدای نفس نفس زدن شوذب_غلام عابس که خود نیز یکی از شهدای کربلا شد_ مرا از قدم بعدی را برداشتن بازداشت: چه شده پسرم؟ چرا اینقدر هراسانی؟ همان طور که نفس نفس می زد تا روی زانو خم شد، چانه اش را گرفتم و سرش را بالا آوردم، آب دهانش را بلعید: سیدی، مسلم بن عقیل به کوفه رسیده و اکنون در خانه ی مختار ثقفی ست؛ مردم و بزرگان همه به سویش شتافته اند؛ قرار است نامه ی سرورمان حسین (ع) را بخواند نامه محبوب ردا را به خویش پیچیدم و قدم تند کردم، شوذب اما پیش دستی کرد و افسار اسبم را که همراهش آورده بود در دستانم گذاشت، سرش را بوسیدم و تاختم، دل توی دلم نبود، مسلم با نامه ی محبوبم آمده بود تا یعقوب نابینایی چون مرا با عطر دست خط یوسفم بینا کند، می تاختم و جز حسین در چشمانم نب برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |