امروز با خواجوی کرمانی : همه را باده به دست است و مرا باد به دستجانم از جام می عشق تو دیوانه و مست تنم از مهر رخت مویی و از مویی کمصد گره در خم هر مویت و هر مویی شست هر که چون ماه نو انگشت نما شد در شهرهمچو ابروی تو در باده پرستان پیوست تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشقمی پرستی که بود بیخبر از جام الست تو مپندار که از خود خبرم هست که نیستیا دلم بسته ی بند کمرت نیست که هست آنچنان در دلم تنگم زده یی خیمه ی انسکه کسی را نبود جز تو درو جای نشست همه را کار شرابست و مرا کار خرابهمه را باده به دست است و مرا باد به دست چون بدیدم که سر زلف کژت بشکستندراستی را دل من نیز بغایت بشکست کار یاقوت تو تا باده فروشی باشد برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |