پیانیست عاشق، از مهاجرت به آمریکا تا کارآفرینی در تبریز/ همدردی از آن سوی مرزها کاری نداردمن در این آبادی پی چیزی می گشتم، پی خوابی شاید، پی نوری، لبخندی؛ دورها، آوایی بود که من را می خواند، پی آن آوا را گرفته و راهی شدم، همانند آنهایی که رفته اند و یا قصد رفتن گرفته اند اما نگو دلم را در این آبادی جا گذاشته ام، اینها را آقا فرهاد گزارش مان می گوید. ماجرا به روزی برمی گردد که برای یک مصاحبه به یکی از مناطق بالا شهر تبریز رفته بودم؛ 45 دقیقه ای به قرار مصاحبه مانده بود از این رو برای گذران وقت، چرخی در پاساژ معروف این منطقه زدم که به مغازه کفش فروشی آقا فرهاد رسیدم. مغازه ای مملو از کفش؛ دکور آنچنانی نداشت ولی انصافا کفش های شیک و پیکی داشت، اسپورت، مجلسی، تابستانی و زمستانی در همه رنگ و سایز. چند مدل از کفش ها را قیمت کردم و هر دفعه با چشمانی متعجب تر قیمت کفش دیگر را می پرسیدم؛ مگر می شود چکمه تا زانو 200 هزار تومان باشد، آن هم در روزهایی که همه از گرانی گله دارند. با خود گفتم شاید از آن کفش های بی کیفیت یکبار مصرفی است که اگر یک دفعه پا بخورد دفعه دوم با جنازه کفش روبه رو خواهی شد. در همین افکار بودم که یکی از مشتری های داخل مغازه از اینکه چند سالی است مشتری دائم آقا فرهاد بوده و کفش دیگری جز کفش های این مغازه نمی پوشد، به مشتری دیگر حرف می زد و با این حرف هایش تمام نتیجه گیری های ذهنی ام را با خاک یکسان کرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |