عاقبت عشق به سبک سریال های ترکی!بساط زندگی از همسرش را جدا کرده و می گوید؛ «تصمیمش قطعی است، یک کلام طلاق!» از او می پرسم؛ چطور شد با این همه تفاوتی که با هم داشتید باز هم تن به این ازدواج دادی، - گروه زندگی: مدتی است که بست نشسته خانه پدرش، در اتاق را روی خودش می بندد و مدام گریه می کند. فقط برای یک غذا خوردن سرسری از اتاق بیرون می آید و یا زمان هایی که مجبور باشد به دادگاه برود تا این ازدواج به قول خودش نحس را پایان بدهد. پدر و مادر مدام غصه می خورند و ناراحتند. یواشکی اش می گویند: به او گفتیم این به تو نمی خورد، اما عشق چشماشو کور کرده بود! به عنوان یک دوست و فامیل پا در اتاقش می گذارم، شاید صحبت کند و بارش سبک شود. اول زُل زُل نگاهم می کند، بعد باز هم چشمانش اشکی می شود و می گوید: چرا باید اینطور شود! و آه می کشد. من هم که زمینه را فراهم می بینم از او می پرسم: آخر چطور شد، شما که عاشق هم بودید. همیشه می گفتی هیچ عیب و ایرادی نداره؟! با یک مکث طولانی می گوید: بله عاشقش شدم و نقطه ضعفم همین شد، فکر می کردم با عشق همه چیز حل می شود، می دیدم قبل از ازدواج سیگار می کشد ، رفیق بازی و بددهنی می کند و خیلی چیزهای دیگر که گفتنش ناراحتم می کند اما اصلا توجه نمی کردم ، می گفتم بعد از ازدواج سرش به زندگی گرم می شود و همه چیز خوب پیش می رود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |