خادم امام رضایی که اولین روز خدمتش در رؤیا شروع شددو سال پیش بود. درست در ماه رمضان. پشت میزم نشسته بودم ناگهان احساس کردم هرلحظه اتاق کار برایم تنگ تر و سیاه تر می شود. احساس خفگی می کردم. نمی توانستم فریاد بزنم. - گروه زندگی – مریم سمایی :عجب ابهتی دارد این مکان. عجب جای عجیبی است این حرم. همین که از دور صدای نقاره ها را می شنوی دلت هوایی می شود. دلت پر می کشد برای صحن و سرا، برای کبوترهای عاشق، برای ضریح طلایی که انگار تنها مآمن امن این دنیاست. محمود محکی یکی از خادمان جوان بارگاه رضوی که قصه حضورش در حرم را با آن رؤیا برایمان آغاز می کند می گوید: بچه مشهدم اما از ده سالگی در تهران بزرگ شدم، در همین شهر درس خواندم، سرکار رفتم و ازدواج کردم اما نشد که در همین شهر بمانم. کمی مکث می کند و ادامه می دهد: دو سال پیش بود. درست در ماه رمضان. پشت میزم نشسته بودم ناگهان احساس کردم هرلحظه اتاق کار برایم تنگ تر و سیاه تر می شود. احساس خفگی می کردم. نمی توانستم فریاد بزنم. در همان حال بودم که یک نفر دست مرا گرفت و به تالاری نورانی و سفید که فضایی امن و روشن داشت، کشاند. حال عجیبی بود وصفش برایم هنوز هم غیرممکن است صدایی شنیدم که گفت محل کار جدیدت اینجاست. چند روز بعد از دیدن آن رؤیا به خانه پدر همسرم رفته بودیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |