جا ماندم در قراویز، پای بلندی های بازی درازراز شقایق های همیشه جاودان اینجا شنیدنی است و حکایتشان خواندنی، با پای دلم آمدم، شنیدم، اشک شدم و ریختم . حالا باید برگردم با کوله باری از کلمه . - خبرگزاری فارس؛ همدان _ مریم شهابی باهر. تا خبر رسید قرار است قدم بگذاریم در قدمگاهشان، هوایی شدم دلم را برداشتم و رفتم زیارت. آری. شهدا را می گویم همان شقایق های سرخ همیشه برقرار در وادی عاشقی. قدم در قراویز که گذاشتم دلم پرستو شد و کوچ کرد تا روزهای جنگ و خون و حماسه! گوش دل که سپردم کوچه کوچه صدای تیر و ترکش بر جانم پیچید و دیدگانم سراسر مرثیه شد و ضجه. دقیق تر که شدم قله ها پا به پای صخره ها راوی شدند؛ راوی دل های غمین و پوتین های خونین. سنگ های صیقل داده شده زیر قدم هایم به حرف درآمدند و چشمهایم زیارتنامه عشق خواندند پای سنگریزه های متبرک شده به خون شهدا! آخر، ماجرا غربت غرب بود و لاله های زخمی غرق در خون و شقایق های پرپرشده در آتش. ندیدم اما شنیدم و همین بس بود. طاقتم طاق شد، دلم گریست، چشمم خون شد و قلبم نالید! دلم را گره زدم به قراویز و جانم را به قله های بازی دراز ؛ همان نقطه پرغروری که بازی دنیا را بر هم زد و شد شناسنامه عارفان و وعده گاه عاشقان. اینجا قرار بر عشق و عاشقی است پس همه تن چشم شدم، واژه واژه فریاد گشتم و بی صدا شکستم از بیداد خون و تپش عطش در برهوت داغ تنهایی! برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |