غرق مناجات در تکه ای از بهشت/ جایی که حواسمان از زوال زمین پرت شدبه گزارش خبرگزاری فارس از داراب، باید شتاب می کردم و آخرین بازمانده این قبیله طوفانی را می یافتم. برای لحظه ای که قرار بی قراران باشد. باید کسی را می یافتم که در بحبوبه خون و آتش، میدان دار بوده باشد و قافله سالار. حکایت هر ساله را شنیده باشد و مسیر را هموار یا ناهموار طی کرده باشد. دنبال یک سر سودایی می گشتم که روایت سفرهای بی شمارش را از سرزمین اسرار بازگو کند. کسی که همیشه پیش قراول کاروان بوده و پیشتاز راهیان نور. کسی که معجزه دیده باشد و راه نرفته را فتح کرده باشد، از کجا شروع کنم؟ تا اینکه تلنگری در زیر و بم ذهن، هوشیارم می کند: تو خود نانوشته را دریافته ای و دل به آستان سپرده ای. پس از تجربه خودت بگو. تجربه خودم که واگویه کردنش جسارت می خواهد اما راحت تر از نقل قول خاطره دیگران است چرا که مشاهدات یادمان های شهدا، باید در وجود راوی حل شده باشه تا بتواند روایت کند و من که سرگشته و مبهوت سرزمین اسرار شده بودم، اگر چه هنوز معماهایی از سیره شهدا در ذهن داشتم و قدرت درک مرام و مسلک آنها آسان نبود، اما آمده بودم که به قدر خودم به درک برسم. مسیر از پیش تعیین شد ماجرا از یک روز معمولی شروع شد یک روز که قرار بود در روزمرگی ها غرق شود اما گویی جهت و مسیری معین برایم در نظر داشت. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |