روایت خادم حرم رضوی از روزی که پرچم گنبد برای حفارمردها پایین آمدصبح زود آماده شدم و از هتل تا حرم را پیاده رفتم. قدیمی ها همیشه میگفتند زیارت آداب دارد. سرِ افتاده. لباس معطر. ادب کلام. و یک خورده مشقت راه که البته پیشرفت تکنولوژی و هجوم طیاره ها این قلم آخر را از ما گرفت و به خیال خاممان، دو قدمِ هتل تا حرم را پیاده رفتن یعنی تجربه ی مشقت راه! به حرم که رسیدم دست خودم نبود، دلم می خواست هی گم شوم! از بست خیابان نواب صفوی تا صحن کوثر، از صحن پیامبر اعظم و آزادی تا صحن انقلاب. اصلا اینجا آدم جوری بود که فقط دلش می خواست دور خودش بچرخد و گُم شود و تازه بعد از کلی از این صحن به آن صحن دویدن، یکهو برسد به صحن انقلاب. به گنبد طلا و تمام وجودش سلام شود. نشستم روی قالی و به گنبد خیره شدم. همه جا عطر عود می داد. زیارت نامه توی دستم و آخرهای سلام بود که تلفن زنگ خورد. خانم یحیایی پشت خط بود: خداقوت، زیارت قبول خانم سالمی؛ صحن پیامبر اعظم منتظرتون هستن. صحن پیامبر اعظم قدم ها را دو تا یکی دویدم. میدانستم آنقدر سرش شلوغ است که نباید وقتش را با سلانه راه رفتنم بگیرم. روبه روی دفتر ارتباطات 138 منتظرم ایستاده بود و تلفنی صحبت می کرد. سلام دادم، سر تکان داد و دست هایم را به آغوش کشید. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |