زاینده رود دیگر نمی خندددریچه های سد زاینده رود از امروز دیگر نمی خندد، آب اما قصه دلدادگی های دوازده روزه اش را برای دانه ای که چندماه دیگر جوانه می زند گفته است. - آب پشت سلول های مشبک بُغض، به لب های تناسه بسته رود طعنه می زند؛ دوازده روز است که تن بلوری آب، نقشه گریز دریچه های سد را باورکرده است؛ دوازده روز است که دریچه می خندد و آب سختِ سردِ بتنی سد را پله پله با نفس هایی که از هیجان به شماره افتاده بالا می خزد. بیتابی، دُوری دریچه را تنگ می کند، آب به بی تفاوتی سیمانی دیواره های سد خنج می کشد؛ مثل پرنده حبس دیده حسرت کشیده ای که باور آزادی هنوز در خیالش نمی گنجد، بال در می آورد که پرواز کند، از ذوق و دلشوره و هیجان نمی تواند؛ می دود، زمین می خورد، خاک آلود می شود، روی دندانه های تیز سنگ پاره های کف رودخانه تازیانه می خورد، باز بال می زند، این بار تن نامریی سوز را سفت می چسبد، سکندری می خورد، وقت تنگ است، امانِ آسایش نیست. چشم هایش به خاکستری این همه خاکیِ دراز رنگ پریده کف رود عادت ندارد، رودِ خشک چگونه عادی شود، چرا باید عادت کند؟ در تاریکیِ نخستین شبِ آزادی، چشم هایش را می بندد و به لامسه اعتماد می کند، خنکای لطیف پاهایش حجم استخوانی تیزی را لمس می کنند، پولک یک ماهی شاید باشد یا تن آهکی مرجانی یا اسفنجی شاید! اما رودِ بی آب چطور ماهی و قورباغ برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |