روایتی از سفر «خادم جمهور» به اندیکا/ روزی که زنان زلزله زده سرشط هلهله کردندسرشط کجاست؟ روستایی در شمال شرقی ترین نقطه ی خوزستان با آدم هایی که دل هایشان به وسعت آسمان و دست هایشان به سختی بلوط های کوهستان است. مردان و زنانی با چشمانی کهربایی و گیسوانی طلایی که برای کسب روزی حلال تکیه به قدرت لا حول و لا قوه إلا بالله زده اند و هر لحظه از زندگی ساده شان را با سنگ های نامتقارنِ حوالی کپرهایشان دست وپنجه نرم می کنند. اینجا نه خبر از تیربرق و آجر است و نه حتی بوی گاز! آنقدر پرت و دورافتاده که حتی گوگل مپ هم نمی تواند شما را به جغرافیای از قلمِ جهان افتاده اش برساند اما یک زلزله، آن هم درست وقتی که باید نقمت باشد می شود نعمت و این کورترین نقطه را آنچنان تکان می دهد که پس لرزه هایش به دامن ما شهری ها هم چنگ می اندازد و آشوبمان می کند تا بیشتر از کانون زلزله بدانیم؛ حالا همه کنجکاویم برای شنیدن، برای دیدن و برای فهمیدن، آن هم از قصه ی آدم هایی که مثل مایند اما زندگیشان با همه ی ما فرق دارد! پیچیده در رنج، آغشته به اندوه و محکوم به فراموشی. بیمارستان هنوز گَرد راهِ جلسه ی با هیئت دولت روی قبا و عبایش بود که شماره اش را یقه کردم: سالمی هستم حاج آقا، از خبرگزاری فارس؛ می خواهم قصه ی سرشطی ها و اندیکا را اینبار از نزدیک ترین آدم به آن ها یعنی شما که امام جمعه شان هستی بشنوم چند لحظه ای سکوت کرد، انگار غصه ی رنج این برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |