دیدم ذبیح الله مجاهد جلویم ایستاده استبا ترس و لرز از هواپیما که پیاده شدم، شروع کردم به عکاسی کردن. یک نفر جلو آمد. شروع کردم فارسی حرف زدن و توجیه کردن، ولی عرب و قطری بود؛ از کسانی که در حال آماده سازی فرودگاه بودند. - گفت: می توانی فیلم بگیری. هرات، ایران است. در آن احساس غربت نمی کنی. انگار در زاهدان یا بندرعباس راه می روی. همه زبان فارسی می دانند. امن تر از گذشته هم شده است. دزد و راهزن و تروریست دیگر در آن فرصت جولان ندارند. البته دلیل اصلی آن شاید این باشد که ناامن کننده های دیروز، امروز بر سر قدرت هستند. غروب روزی که به هرات رسیدیم با مرتضی، خبرنگار جام جم و یک دوست هزاره به جلوی فرمانداری هرات رفتیم. مرتضی گفت که بروم با طالب ها از نزدیک حرف بزنم. من نرفتم که اگر اتفاقی افتاد به جایی اطلاع بدهم. اولش جلوی در بودند، ولی بعد غیب شدند. چند ساعتی آن طرف خیابان منتظر ماندم، ولی باز خبری از آنها نشد. با توجه به بازداشت خبرنگاران در این چند روز نگران بودم، ولی کاری هم نمی توانستم بکنم. داشتم به کنسولگری ایران می رفتم که از راه رسیدند. نگهبانان راهشان داده و آنها را برده بودند پیش معاون والی هرات. او هم از ولایت و خوبی هایشان گفته بود؛ اینکه امنیت را به افغانستان برگرداندند، اینکه آمریکایی ها را بیرون کردند و اینکه یک دولت فاسد را کنار زدند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |