سیدمهدی لاجوردی؛ فرمانده لوتی که حتی یک کوچه به نامش نیستسید با اینکه در محل، همه می شناختنش، ولی وقتی او را با تی شرت، شلوار لی، کفش ورزشی، موهای مجعد بلند و گاهی محاسن کوتاه می دیدند، باور نمیکردند سپاهی باشد و اهل جبهه. - ، فرهنگ و اندیشه، زهرا زمانی: فریاد اشرف شبیه جیغ شد: مهدی افتاد توی آب. آه از نهاد فاطمه بلند شد. فرصتی برای فکر کردن نداشت. با آن قد بلند و اندام چهارشانه، خودش را توی رودخانه انداخت. دستش را تند تند میان آب گل آلود چرخاند تا بند قنداق سید مهدی به دستش آمد. نوزاد را بالا کشید و کنار آب برد. توی دهان بچه آب رفته و رنگش کبود بود. بچه را سرازیر کرد. آب از دهانش بیرون ریخت و کم کم حالش جا آمد. 6 بخش هایی که خواندید، قصه کودکی سید مهدی لاجوردی از کتاب روزهای لاجوردی است. شهید سید مهدی لاجوردی بچه دروازه دولاب تهران، فرمانده ای لوتی منش که شاید در همان روزهای ابتدایی منش و اخلاقش از نگاه دیگران قابل تایید نبود اما هر روز زندگی اش به دور از تایید، فصلی می شود تا رسیدن به شهادت! زندگی سید مهدی پر از خاطرات پرفراز و نشیب است. از روزهای قبل از به دنیا آمدن، کودکی که بارها تا دم مرگ می رود، از روزهای نوجوانی و شور و هیجان و علاقه به فوتبال تا بحبوبه انقلاب و جنگ. روزگار برای هر فصل از زندگی شهید سید مهدی لاجوردی به یک رنگ است تا رنگ آخر در حسرت و دوری از دوستان شهیدش و بالاخره شه برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |