روایت اندوهناک فرزند یک جانباز اعصاب و روانشنیدن درد و رنج عزیزان جانبازی که از جان و هستی شان گذشتند تا مردم کشور در امنیت باشند، غم انگیز است اما برخی از این جانبازان قصه ای متفاوت دارند؛ - قصه ای که وقتی خانواده هایشان تعریف می کنند ناخودآگاه اشک از چشمانت می ریزد و غم سراسر وجودت را می گیرد. به گزارش ایسنا، روزنامه خراسان در ادامه نوشت: امروز می خواهیم روایت فرزند یک جانباز اعصاب و روان را بنویسیم که در رشته توییتی منتشر کرده بود؛ رشته توییتی که خواندنش شاید بتواند گوشه ای از درد و رنج این عزیزان و خانواده هایشان را نشان دهد و تلنگری باشد تا قدردان این عزیزان باشیم. محمد در رشته توییتی نوشت: اولین تصویرایی که از بابا یادمه صورت پر از اشکش بود وقتی که داشت دست و پای مامان رو می بوسید و عذرخواهی می کرد! مامان هم با بینی که ازش خون می اومد دستش روی شونه های بابا بود و سرش رو می بوسید و می گفت فدای سرت . دست خودت که نیست . فدای یه تار موت . بعد بابا من رو نگاه می کرد و می دید که ترسیدم و می گفت قربونت بشم بابا، می بخشی منو؟ اگه دوباره این جوری شدم تو نیای جلوها! بغلم می کرد، امن بود . ولی از چند سال بعد منم می رفتم جلو . باید می رفتم که مامان ضربه های کمتری بخوره، آخه ماشاءالله بابا درشت بود . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |