روایت آخرین وداع در «خط خون»سعید و مجتبی تاران چند قدمی بیشتر عقب نرفته بودند که بعثی ها از پشت سر، ما را به رگبار بستند. مجتبی برای آخرین بار به پشت سر برگشت تا شاید دوباره تیراندازی کند که ناگهان گلوله ای به او خورد. - مجتبی چند قدم به سمت عقب تلوتلو خورد و یک باره روی زمین افتاد. به گزارش ایسنا، امیر جم از رزمندگان زنجانی درباره یکی از همرزمان شهیدش در کتاب خط خون روایت می کند:بعثی ها خیلی نزدیک شده بودند و به راحتی تیر مستقیم می زدند. آنها با تمام کینه و انتقام برای بازپس گیری منطقه می آمدند. پیکر چاک چاک شهدا روی زمین بود و این موضوع، رفتن را سخت تر می کرد، اما اگر می ماندیم، حتماً اسیر می شدیم. مجتبی و سعید کنار حاج ایوب ایستاده بودند. با تأخیر آنها مضطرب شدم. کنارشان رفتم. چند نفر با بچه های ما بحث و مشاجره می کردند. آنها با گفتن ترسوها، چرا عقب نشینی می کنین؟ باعث عصبانیت سعید شده بودند. حاجی هم توضیح می داد که گردان ما دیشب این کانال را تصرف کرده، اما الان دستور عقب نشینی رسیده و همه باید عقب برگردیم. همچنان بحث و گفت وگو ادامه داشت. البته من ناراحتی آنها را درک می کردم و می دانستم از سر دلسوزی بود. هر لحظه نیروهای گارد صحرایی نزدیک تر می شدند. راننده ی آمبولانسی از دور فریاد می زد: زود باشین، عراقی ها رسیدن. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |