فرمانده ای که خودش را آشپز جا زد/ وقتی دیپورت شدن راه شهادت را باز می کنددفعه دوم که راهی شد، هنوز یک ماه نگذشته بود. عادت داشت هر روز ساعت 1 بعد از ظهر از آنجا تماس بگیرد. نمی دانستم آنجا فرمانده گردان است. وقتی از سوریه تماس می گرفت، - خبرگزاری فارس ـ گروه حماسه و مقاومت: دختر عمو و پسر عمو بودند. هر دو در ایران متولد شده بودند. تقدیر زندگی شان بهم گره خورد و مدت کوتاهی با هم زندگی کردند. می گفت 10 سال از عمرم را در خدمت سوریه شدند و با زیارت حرم عمه سادات، علی احسان نیز آرام شد و بعد از بازگشت به ایران آرام آرام زبان باز کرد. حالا قرار است خود او نیز ادامه دهنده راه پدرش باشد. عکس یادگاری خانوادگی شهید حیدری آنچه در ادامه می خوانید روایتی از مسیر دفاع از افغانستان تا سوریه از سوی زهرا حیدری همسر شهید عباس حیدری از فرماندهان لشکر فاطمیون است که با فارس در میان گذاشت. همه چیز از یک خواب شروع شد همه چیز از آن شب شروع شد. موقعی که علی احسانم شش ماهش بود. ساکش را برداشته بود و می گفت: می خواهم بروم جایی که فقط می توانم به شما زنگ بزنم. هر چی از او پرسیدم: کجا؟ در جواب می گفت: بعداً بهت می گویم! خواب دیده ام و باید بروم. دیدم فایده ندارد. پیش زن عمویم رفتم و گفتم: زن عمو نمی دانید عباس قرار است کجا برود که به من می گوید فقط می توانم با من تماس بگیرد؟ بعد از صحبت های من، زن عمو به آقا عباس گفت: هر کجا می خواهی بروی با برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |