خاطرات من و باجناق و پول دیجیتال: سبد ارزی / قسمت سوماز خانه باجناق که برگشتیم تا دیر وقت خوابم نبرد. مهرداد مرا مثل یک توپ، شوت کرده بود به یک دنیای ناشناخته و عجیب. نمی دانم کی خوابم برد ولی از یک طرف وسوسه سود زیاد رهایم نمی کرد و از طرف دیگر می ترسیدم همین پس انداز اندکم را نیز به باد بدهم. بعد از ظهر، از اداره مستقیم رفتر مغازه مهرداد. شاگردش به استقبالم آمد و خوش آمد گفت. به جای نگاه کردن به کیف ها، چشم چرخاندم تا مهرداد را ببینم. پشت میز نشسته بود و سرش توی گوشی بود. آرام به سمتش رفتم و با تغییر صدا گفتم: ببخشید! بیت کوین چند شده؟! مهرداد سرش را بالا آورد، تا مرا دید از جا برخاست و با لبخندی به سمتم آمد: سلام علی داداش! فکر نمی کردم بیای. و صفحه گوشی را به سمتم گرفت و گفت: اتفاقاً داشتم جدول قیمت ها رو می دیدم، از 30 هزار دلار هم رد شد. من که احساس عقب ماندگی از قافله بهم دست داده بود روی صندلی نشستم و گفتم: خب! الوعد وفا. اومدم که منم راه بندازی. - ای به چشم! کی بهتر از باجناق؟ البته باجناق که فامیل نمی شه ولی من تو رو مثل برادر می دونم داش علی. - مخلصم! ولی به قول معروف از تعارف کم کن و بر مبلغ افزا. بگو چه کنم من؟ انگار این لامصب بیت کوین مثل موشک داره می ره بالا. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |