«شوهرم موهایم را تراشید و من گریستم»مناسبت های تقویمی شاید خیلی کاربردی نباشد اما گاهی می تواند برای ما یادآور دوستان و عزیزانی باشد که در این شلوغی کارها با بهانه ای از آنها یادی کنیم. - مثلا روز معلم به حوریه زنگ میزنم و او با اولین جمله می گوید می دانستم زنگ می زنی و کلی بگو و بخند می کنیم و بعد هم خداحافظ . . روز پرستار به مهناز زنگ می زنم که خودش در بیمارستان بزرگی سرپرستار است. مهناز همیشه معتقد بود من آدم شلوغ و شیطانی هستم و هرگز بزرگ نمی شوم و هنوز همان دانش آموز دبیرستانی هستم، با او هم کلی خوش و بش می کنیم و . اما همه این روزهای تقویمی خوش نیستند؛ مثل روز جهانی سرطان. امسال 15 بهمن بعد از مدت ها سراغی از حمیرا گرفتم؛ حمیرا مادر نسترن . با حمیرا خیلی دوست بودیم از دوره دبیرستان. بعد از دیپلم هر کسی به سراغ زندگی خودش رفت اما هر از گاهی با هم در تماس بودیم تا اینکه چند سال پیش خبردار شدم که سرطان گرفته. خیلی جا خوردم. باورم نمی شد. حمیرا خیلی سرزنده و شاد بود. با وجود بیش از 18 سال سابقه کاری که در اداره شان داشت آنقدر با انرژی و پابه رکاب کار می کرد که فکر می کردی یک نیروی تازه وارد است. دلم می خواست بعد از چند سال حمیرا را ببینم. به خانه اش رفتم. نسترن را وقتی خیلی کوچک بود دیده بودم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |