معجزه ای که از یک قابلمه عدس پلو شروع شد!تاریکی و سرمای هوا کار را سخت می کرد. چاره ای نبود، همه شان گرسنه بودند و باید زودتر غذا را توزیع می کردیم. - ایسنا/کرمانشاه تاریکی و سرمای هوا کار را سخت می کرد. چاره ای نبود، همه شان گرسنه بودند و باید زودتر غذا را توزیع می کردیم. بسته های غذا را یکی یکی دستشان می دادیم، یکی شان گوشه ای دراز کشیده بود، آن هم در این سرما. آرام رفتم و ظرف غذا را کنارش گذاشتم، آن دیگری که آن طرف تر بود، سرش را بالا آورد و گفت: چندساعتی هست که مُرده!. . هر هفته کارمان این بود، یک روز در هفته می رفتیم بین کارتون خواب ها و میان اهالی غذا توزیع می کردیم. پاتوق هاشان مشخص است، یکی از وحشتناکترین پاتوق ها دره فرحزاد است، جهنمی است برای خودش. بیشتر آدم های اینجا یا معتادند یا مواد فروش. خیلی هاشان برای کار راهی تهران شدند، اما در نهایت سر از اینجا درآورده و حالا معتادِ کارتون خوابی گوشه دره فرحزاد شده اند، اینجا غریبه ها را راه نمی دهند و برای همین باید اعتمادشان را جلب کنی. آدم های دره فرحزاد هرکدامشان ماجرای جالبی دارند، هرکدامشان روزگاری آدم حسابی بودند برای خودشان، اما دست روزگار آنها را به این حال و روز انداخته. بعضی هاشان حتی مدرک فوق لیسانس دارند، با بعضی ها که هم کلام می شوی کل شاهنامه را برایت از بَر می خوانند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |