روزی که عروسی دیگران عزای من بود/ رهایی از اعتیاد پس از 15 سالکم کم زمانی رسید که سه وعده مصرف داشتم و اگر مراسمی می شد من می ماندم که چطور تا پایان آن دوام بیاورم؟! عروسی مَردم، عزای من بود چراکه می خواستم با درد رخنه کرده در استخوانم ساعت ها بسازم و تا به خانه برمی گشتیم صبر کنم. - خبرگزاری فارس لرستان- سمیرا عزیزی، دوره راهنمایی درس می خواند. 15 سال بیشتر نداشت که به خاطر فرهنگ غالب آن روزها راهی خانه شوهر شد، حتی به گفته خودش از درست کردن یک نیمرو هم عاجز بود چراکه فکر و ذکرش درس خواندن و معلم ورزش شدن بود. آن روزها سخت می گذشت، دخالت فامیل شوهری به خصوص جاری ها در زندگیش حال او را هر روز بدتر می کرد. همسر او هم کار خاصی نداشت و برای لقمه ای نان از این شاخه به آن شاخه می پرید چراکه سواد درست و حسابی نداشت و هیچ جا به او کار نمی دادند. بیست ساله بود که سه فرزند قد و نیم قد داشت و با اندک خرجیِ بخور و نمیر شوهر که یک روز بود و سه روز نه، روزگار می گذراند، زندگی آن قدر روی بدِ خود را به آنان نشان داده بود که مرد خانه اش راهی جز دست به دامن شدن به کار خلاف و موادفروشی برایش نماند. خودش می گوید که شوهرم هزار جا را سر زد و کسی به آدم بی سواد کار نمی داد، هنری هم بلد نبود برای همین مجبور به این کار شد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |