شهیدی که به قولش عمل کردلحظات خداحافظی مادر و عبدالرضا دیدنی بود، از مادر انکار و از عبدالرضا اصرار به رفتن، و او قول داد که تا هجده روز دیگر برگردد و درست سر هجده روز او برگشت با پیکری خونین بر سنگی که باید او را غسل می دادند. - جی پلاس : در کتاب "آواز گندم ها" از خداحافظی رزمنده ای به نام "عبدالرضا" با مادرش اینگونه نوشته لست؛ رزمنده ای که چند روزی پس از خداحافظی به قول مردانه اش عمل کرد و پیکر پاکش برای مادر برگشت. با هم این بخش از کتاب را مرور می کنیم: عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت. گفتی زن بگیر گفتم چشم و گرفتم حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو جبهه. به عبدالرضا گفتم: تو که تازه عقد کردی کجا می خوای بری؟ عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت. گفتی زن بگیر، گفتم چشم و گرفتم. حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو جبهه. زبانم بند آمده بود و چیزی نگفتم. کفش هایش را پوشید و ساکش را برداشت و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: زود برگرد پسرم. نگاهم کرد و بعد پرید توی بغلم و گفت: غصه نخور زود برمی گردم درست هجده روز دیگه. هجده روز بعد عبدالرضا را آوردند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |