نمی خوام به نوکریت فقط عادت بکنمشب اول محرم است و با استرسی که لازم نیست به زبان بیاورم وارد روضه شده ام، آن هم یک روضه مدرسه ای. راستش نگران محرم پیش رو هستم. - پیش رو هستم. نگران مجالس مان، خدمت های مان. نکند بچه ها از این همه بکن نکن و دست نزن گفتن ها در هیات خسته شوند. نکند بوی تند ضدعفونی ها حال روضه را از من بگیرد. نه، خدا نکند. باید دلم را رو به راه کنم. همان اول با سلام کردن ش دلم را آرام می کند. از پشت ماسک سلام متواضعانه ای تحویلم می دهد. راهنمایی می کند از داخل دستگاه ضدعفونی عبور کنیم. قامت نوجوانانه اش دلم را می برد بس که مودب است. سرم را پایین انداختم، دانه های تسبیح را در دستم فشار داده و می گویم الهی عاقبت بخیر باشی. وارد که می شوم مجلس پر است از این خادم های سیزده چهارده ساله، قدم هایم را آرام بر می دارم، تسبیح را باز می کنم و ذکر می گیرم. مگر می شود چشمم به این لشکر قاسم ها بیفتد و آرام باشم؟ روضه از همین جا شروع شده است. منظره های خیره کننده همیشه کوه و دشت سبز و دریای خروشان نیست. چهره عرق کرده جوان هیاتی که با گوشه چفیه صورتش را خشک می کند هم برای من خیره کننده است. در دلم آرزو می کنم روزگار جوانی بچه های من هم در همین حال و هوا بگذرد. اما این جا جوان ها عقب تر ایستاده و نوجوان ها خادم های اصلی روضه شدند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |