اولین تجربه زندگی در بحرانابراهیم حسن بیگی در روایت خاطره ای درباره اولین تجربه زندگی اش در بحران سخن گفته است. - طی روزهای اخیر منتشر می شود، نگاهی است متفاوت از سوی هنرمندان اهل قلم به زیست و زندگی خود در بحران. روایت هایی که گاه عاشقانه است و گاه تلخ. گاه گزارش گونه است و گاه کاملاً حس برانگیز. آنچه در ادامه می خوانید روایت خاطره ای است از ابراهیم حسن بیگی نویسنده نام آشنای معاصر ایران که به موضوع سیل پرداخته است و نوعی زیست اجتماعی در بحران سیل را نشان می دهد… 9 سالم بود؛ توی روستای خواجه نفس در ترکمن صحرا. سال 45. دو سالی بود برق آورده بودند به روستایمان. از غروب که خورشید می رفت برق داشتیم تا 11 شب. ان هم فقط دوشعله. یعنی سهم هر خانه دولامپ. این مقدار هم خودش غنیمتی بود برای دیدن و دیده شدن در شب. آن روزها، دلم می خواست یک باغچه داشته باشم. باغچه ی کوچک گل و سیفیجات. چیزی که بین ترکمن ها مرسوم نبود. گل و باغچه را وقت هایی می دیدم که می رفتیم گرگان خانه اقوام. دست به کار شدم. قسمتی از حیاط بی در و دیوار خانهمان را با بیل کندم. فکر کنم دو متر در دو متری می شد. خاکش را نرم کردم. پدرم گفت نه گل می توانم برائت بیاورم نه تخم سبزیجات. آب پاکی را ریخت روی دستم. گفتم چکار کنم پس؟ گفت فردا فکری به حالت می کنم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |