مادر نیستم، عاشقمپدرم می گفت تو اولاد من نیستی، ولی من فقط به عشق بچه هایم کار کردم و سختی کشیدم. همیشه می گفتم یا امیرالمومنین به بازوهایم قوت بده تا برای بچه ها نان حلال در بیاورم. - من که از بیمارستان می ترسیدم، کارم به جایی رسید که نیروی خدماتی بیمارستان شدم. بالای سر زنان حامله می ایستادم و تا بچه به دنیا می آمد نمی رفتم، چون خیلی بچه ها را دوست دارم، من عاشق بچه ها هستم. چند روزی به روز مادر مانده و من به دنبال سوژه ای که روایت گر فداکاری و درد و رنج توأم با عشق مادری باشد. گذرم به یکی از مناطق اطراف شهر اصفهان افتاد، جایی که در قدیم روستایی معروف به کشاورزی و باغداری بوده، ولی خشکسالی و کم آبی رونق گذشته را از آن گرفته، گرچه با توسعه های جدید، دیگر فاصله زیادی تا اصفهان ندارد. کوچه پس کوچه ها اما هنوز بافت قدیمی و کوچه باغی خود را حفظ کرده اند. خانه ای نیمه تمام در یکی از همین کوچه ها، سقفی بالای سر زهرا خانم مادر دو دختر نابینا و دو پسر هموفیلی اش است. به گزارش ایسنا، به محض اینکه وارد خانه می شوم اجازه می گیرد و تا نزدیک گردن، لحاف کرسی را روی خودش می کشد. سوز سرما همین چند لحظه تا دم در هم آزار دهنده بوده. می گوید پاهایش درد می کند، اما زیر کرسی کمی آرام می گیرد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |