رنجِ برنج به روایت کشاورزان خوزستانیبله پسرم، همان سیلی که از آن اکراه داشتیم سبب خیری شد که نامش برنج است اما دیدن این کشاورزان که از سر ناچاری آتش به مالشان زده و آن را به کمتر از حتی نصف قیمت اصلی میفروشند عصبی ام میکند. - به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، ترافیک سنگین ابرها هشدار دست هایی بود که باید سریع تر به خود می جنبیدند؛ پیرمرد با دشداشه تازده تا زیر زانو در شالیزار ایستاده بود و جوادِ سربه هوایش زاغ سیاه پرنده های خیال را چوب می زد. مریم با صورتی آفتاب سوخته کمربندش را محکم کرد و با دندان، انگشت اشاره اش را گزید تا از پسر 9 ساله اش زهر چشمی گرفته باشد؛ صدای ماشین آلات برداشت برنج مانند یک موسیقی آرامش بخش لبخند را بر لب پیرمرد نشاند و او را به یاد چند ماه پیش انداخت که بچه ها و نوه ها مانند یک گروه سرود در زمین چپ و راست می شدند و رنجِ کاشت برنج را به شوق برداشت به جان می خریدند. جواد عرق پیشانی اش را با پشت دست گرفت و پسر مریم که هاج و واج به رقص دست کشاورزان خیره شده بود را صدا زد؛ مریم گفت: ولش کن داداش که سرمان بدجور شلوغ است، عطای این پسرِ سرتقم را هم به لقایش بخشیدم، لااقل حواست جمع باشد که در گیرودار برداشت کار دستمان ندهد. دندان های عقل جواد به امتداد خنده اش به نمایش درآمد، انگشت هایش را در میان موهای تازه جوانه زده پسر مریم کرد و گفت: می خواهم از س برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |