از زندگانی ام گله دارد جوانی امبسیاری از مشکلاتی که امروز جوان ایرانی با آن سرکار دارد بیکاری است. بیکاری همچون سرطانی است که می تواند تمام بدن که همان جامعه است را درگیر خود کند. - عصر ایران؛ مصطفی داننده- جوانی سر در گریبان در سرمای اول صبح تهران در حال پیاده رفتن بود. معمولا گوشه اتوبان جای خوبی برای قدم زدن نیست اما او داشت قدم می زد. نگاهش به زمین دوخته شده بود و قدم هایش را می شمرد گویی اصلا روبرو را نمی دید. جوان دیگری در ایستگاه اتوبوس نشسته بود و منتظر که اتوبوس بیاید و او را که خستگی از چشمانش از چهره اش بیرون می زد به محل کار ببرد. هدفون در گوشش بود و آهنگ گوش می داد. کاری به اطراف نداشت. اصلا برایش مهم نبود پیرمردی خمیده روبرویش ایستاده است. صندلی به دست آورده بود و دوست نداشت آن را از دست بدهد. شاید آن صندلی دم دست ترین آرزوی محقق شده او بود. دیگری تند تند در حال مرور درس هایش بود. می خواند، می خواند و می خواند شاید به این امید که بعد از این همه خواندن به شغل خوبی برسد. از آن سو جوان سربازی که درجه هایش می گفت فوق لیسانس دارد با کنایه به جوان درس خوان ما گفت: زیاد حرص نخور این همه بخونی، بخونی و بخونی تازه میشی مثل من باید 24 ماه بری سربازی بعد در به در دنبال کار باشی حرص نخور داداش گلم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |