غم من، لیک، غمی غمناک استهمراه با خانواده سهراب سپهری در زادروزش - و سرانجام قطعی ترین اتفاق زندگی؛ مرگ با همه راز و رمزهایش. و سهراب با همه تعابیر زیبایی که از این اتفاق دارد. و ما که می خواستیم بدانیم نخستین مواجهه او با بیماری سرطانش چه بوده است که همه به تاکید می گویند: او که اصلا نمی دانست! پروانه نخستین کسی است که به این پرسش پاسخ می گوید: زمانی که در بیمارستان بود، هیچ کس را به ملاقاتش راه نمی دادم که مبادا کسی چیزی بگوید! حتی روزی شاهرخ مسکوب آمد و از او هم عذرخواهی کردم وقتی موضوع را به سهراب گفتم، گفت دلم می خواست او را ببینم. پزشک حتی روز مرگش را هم پیش بینی کرده بود اما این موضوع را به خواهرانم هم نگفتم. زمانی هم که همایون فهمید، حالش به هم خورد. سهراب پرسید چه شده که گفتم حالش از قرمه سبزی بد شده! ناچار بودم به همه دروغ بگویم. دیگران بیشتر از من می دانستند. روزی سهراب از دکترش پرسید می توانم بعدا با فیزیوتراپی راه بروم؟ چون بخشی از بدنش فلج شده بود. مهدی قراچه داغی نیز این اتفاق را چنین روایت می کند: درست است که ما چیزی به او نگفتیم اما سهراب آنقدر باهوش بود که می دانست بیماری اش چیست. وقتی در لندن بستری شده بود، می دانست. زمانی که در لندن بستری بود، روزی صندلی چرخدار گرفتیم و به خیابان رفتیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |