خاطراتی از سال های حماسه و خون قدکوتاه هایی که فرمانده گردان را مغلوب کردند/ ماجرای مانور 16 ساعته با پوتینی پر از سنگ ریزهناگهان چشم افسر به من خورد و با اشاره مرا به سمت خود کشاند و گفت تو که از همه اینها کوتاه تری! من که بدجوری بغض کرده بودم، پای تاول زده و همه داستان اعزامم را برایش توضیح دادم. - " در استان مازندران به عنوان یکی از رسانه های ارزشی و متعهد به آرمان های انقلاب اسلامی در سلسله گزارش هایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می گذرد. * تاول های پا عباسعلی آزادی می گوید: وقتی که تصمیم گرفتم به جبهه بروم حدوداً 13 یا 14 سال سن داشتم، وقتی که به حوزه سورک برای ثبت نام رفتم، با مخالفت فرمانده پایگاه مواجه شدم. می گفتند هم سنت کم است و هم قدت کوتاه، تنها چیزی که آن لحظه به ذهنم رسید این بود که هرچه زودتر بروم شناسنامه ام را تغییر بدهم و سنم را بالا ببرم. برای بار دوم که رفتم حوزه به من گفتند ما تو را می فرستیم اما کوتاهی قدت را می خواهی چی کار کنی؟ آنها به خاطر کوتاه بودن قد، تو را به عقب برمی گردانند، حرف شان درست بود، همین طور هم شد. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |