با سعدی در گلستان : شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریست / چون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست (+صدا)ای درویش کجا می روی؟! برگرد که به سختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به نَخْلهٔ محمود در رسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. - عصر ایران ــ پیاده ای سر و پا برهنه با کاروانِ حجاز از کوفه به در آمد و همراهِ ما شد و معلومی نداشت؛ خرامان همی رفت و می گفت: نه به اَسْتَر بَر، سوارم نه چو اشتر زیر بارمنه خداوندِ رعیّت نه غلامِ شهریارم غمِ موجود و پریشانیِ مَعدوم ندارمنفسی می زنم آسوده و عمری می گذارم اشتر سواری گفتش: ای درویش کجا می روی؟! برگرد که به سختی بمیری. نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به نَخْلهٔ محمود در رسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: ما به سختی بنمردیم و تو بر بُختی بمردی. شخصی همه شب بر سرِ بیمار گریستچون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست ای بسا اسبِ تیزرو که بماندکه خرِ لنگْ جان به منزل برد بس که در خاک تندرستان را برچسب ها: بیمار - درویش - سختی - بیابان - برگرد - در گلستان - نهاد |
آخرین اخبار سرویس: |