امروز با حافظ: سایه ای بر دلِ ریشم فِکَن ای گنجِ روانتا به فتویّ خِرَد حرص به زندان کردم من به سرمنزلِ عَنْقا نه به خود بُردم راهقطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم سایه ای بر دلِ ریشم فِکَن ای گنجِ روانکه من این خانه به سودایِ تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لبِ ساقی و کنونمی گَزَم لب که چرا گوش به نادان کردم در خِلاف آمدِ عادت بطلب کام! که منکسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دستِ من و توستآن چه سلطانِ ازل گفت بکن، آن کردم دارم از لطفِ ازل جنَّتِ فردوس طمعگرچه دربانی میخانه فراوان کردم این که پیرانه سَرَم صحبتِ یوسف بنواختاجر صبریست که در کلبهٔ احزان کردم صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظهر چه کردم همه از دولتِ قرآن کردم گر به دیوانِ غزل صدرنشینم چه عجب؟ برچسب ها: روان - سایه - خانه - سلیمان - مستوری - پریشان - سلامت |
آخرین اخبار سرویس: |