گفتند: «میهمانان عزیز بفرمایید» و ما را گرفتند زیر باتوم!در آسایشگاه طاقچه هایی وجود داشت که نگهبان ها ته نان شان را می انداختند روی آن طاقچه ها. مثل سنگ سفت شده بود. یک روز از شدت گرسنگی تکه های نان را به دهانم گذاشتم. - گفتند: میهمانان عزیز بفرمایید و ما را گرفتند زیر باتوم! در آسایشگاه طاقچه هایی وجود داشت که نگهبان ها ته نان شان را می انداختند روی آن طاقچه ها. مثل سنگ سفت شده بود. یک روز از شدت گرسنگی تکه های نان را به دهانم گذاشتم. مدتی در دهانم نگه داشتم تا خیس شود و بتوانم بخورم. حسین مددی راست می گفت. مزه نارگیل می داد! آن لحظه این نان های خشک از چلوکباب خوشمزه تر بود. به گزارش ایسنا، به نقل از جوان آنلاین: سیدمهدی طباطبایی دستجردی، متولد سال 1347 دستجرد اصفهان، فرزند چهارم خانواده ای 9 نفره بود که سال 1362 در حالی که نوجوانی 13 ساله بود، برای کار از دستجرد راهی تهران شد. او اولین بار تحت تأثیر سرود ای لشکر صاحب زمان آماده باش تصمیم گرفت به جبهه برود. برای همین بعد از شنیدن این سرود از رادیو، عزمش را جزم کرد و خودش را به جبهه رساند تا اینکه سال 1366 به اسارت دشمن بعث درآمد. آنچه در ادامه می آید درباره گوشه ای از دشواری روزهایی است که وی روایت می کند. شما در سنین نوجوانی به جبهه اعزام شدید، چه عاملی باعث شد در آن سن اقدام به جبهه رفتن کنید؟ من از 13 سالگی در تهران و در کارگاه برادرم کار می کر برچسب ها: طاقچه - دستجرد - آسایشگاه - سیدمهدی طباطبایی - نگهبان - گرسنگی - فرزند چهارم |
آخرین اخبار سرویس: |