من حال این دولت را می فهمم!اسمش را نمی دانم؛ شاید هم هیچ نامی ندارد. اما بعدتر دریافتم که آن هم نوعی افسردگی بوده است، نوعی از بی حسی که به آرامی در من و در زندگی ام رخنه کرده بود و داشت همه چیز را بی حس می کرد. از روزهایی صحبت می کنم نه چندان دور؛ که برای مدتی، حال عجیبی داشتم و با نوعی خاص از خودم مواجه بودم. و -بی آنکه بخواهم- قطعاً دیگران را از بابتش آزرده ام. روزهایی که خودم را در آینه می دیدم، اما نمی توانستم به آنچه درونم می گذشت، پی ببرم. مثل نفس عمیق کشیدن بود در یک خلاء!***چند سال پیش که خانواده برادرم برای چند روزی میهمان ما بودند، در گشت وگذار شهری، برخورد کوچکی بین خودروی سواری برادرم با خودروی فرد دیگری رخ داد که باعث شد آینه بغلِ خودروی او بشکند. اتفاقی هرچند کوچک، برای میهمان ما و در شهر محل سکونت ما رخ داده بود. خودم را ایستاده در کنجی و در سکونی عجیب، به خاطر می آورم. آرام و بی دغدغه گوشه ای ایستاده بودم و یادم می آید چشمم داشت صحنه را می دید! اما نمی پایید. صحنه ها در برابر چشمانم بودند. در نگاه من یک نفر داشت با فردی دیگر صحبت می کرد. یکی داشت آینه را برانداز می کرد. یک نفر انگار نگران بود و بچه هایش را می پایید. من اما هیچ. هیچ به معنای واقعی. برچسب ها: نفس عمیق کشیدن - میهمان - خودروی سواری - محل سکونت - آینه - آرام - افسردگی |
آخرین اخبار سرویس: |