رنگ و بوی زندگی ایرانیان از میدان ونک تا سر گاندی / احمد زیدآبادیپرسش ها را ادامه می دهد و می خواهد بداند که نهایتا چه می شود؟ بعد از چند لحظه، چون آثارِ بی میلی را در نگاهت می خواند، بدون تعارف می گوید؛ - پرسش ها را ادامه می دهد و می خواهد بداند که نهایتا چه می شود؟ بعد از چند لحظه، چون آثارِ بی میلی را در نگاهت می خواند، بدون تعارف می گوید؛ حالا عجله داری کجا بری؟ این همه رفتی چی شد؟ جواب منو بده. باورم نمی شد اینجا ببینمت. احمد زیدآبادی در اعتماد نوشت: هنگام پیاده شدن از تاکسی خطی، زن چک پول صدتومنی را به راننده تحویل می دهد. راننده می پرسد؛ خُرد نداشتید؟ زن می گوید؛ اینکه دیگه خودش پول خرد حساب می شه! پولِ یه بسته پنیره، آن هم با کلی آب داخلش! راننده جیب هایش را می کاود و با قدری دلخوری می گوید؛ نمی شد این رو زودتر بدین؟ زن کمی شرمگین می شود و می گوید؛ تو کیفم بود و نمی شد درش آورد، چون جا خیلی تنگ بود. راننده متقاعد می شود، چون در صندلی عقب، علاه بر زن، دو آدم چاق هم نشسته بودند که نشستن در کنارشان راه نفس را بند می آورد. از میان انبوه تاکسی های خطی در ایستگاه میدان ونک پا به سرِ خیابان ملاصدرا می گذاری. راننده های شخصی پی در پی فریاد می زنند؛ دربست! از روی خط عابر پیاده عبور می کنی. برچسب ها: احمد زیدآبادی - راننده - بدون تعارف - زیدآبادی - ادامه - میدان ونک - بدون |
آخرین اخبار سرویس: |