یک زندگی کافی نبود / نگاهی به بحران میانسالی آدم های دهه 60میانسالی جایی است که انگار برای اولین بار دست سرد مرگ را روی شانه هایمان احساس می کنیم، صدای نفس های هولناکش را در گوش مان می شنویم و از خود می پرسیم؛ - یک زندگی کافی نبود / نگاهی به بحران میانسالی آدم های دهه 60 میانسالی جایی است که انگار برای اولین بار دست سرد مرگ را روی شانه هایمان احساس می کنیم، صدای نفس های هولناکش را در گوش مان می شنویم و از خود می پرسیم؛ راستی از آن آرزوهای بلندپروازانه ی دوران جوانی چه خبر؟ عصر ایران ؛ کوثر شیخ نجدی - برای هرکس یک جور شروع می شود. گاه دردی ست تیرکشنده که از صورت اعصابت بالا می رود و در برابر حرکات کمر مقاومت می کند. گاه دسته ی باریکی موی نقره ای که مصرانه از کنار شقیقه ها قد می کشند و هیچ رنگی حریف شان نیست و گاهی هم چیزی است شبیه جا گذاشتن کلیدها، پشت در ماندن ها و به یاد نیاوردن نام خیابان ها. میانسالی با گام های خسته و کوله ای پر از خرده ریز به زندگی آدم های دهه ی شصت رسیده است. دوستی پرسید: یعنی داریم پیر می شیم؟ باورش سخت است که بالاخره ما هم پا به سن گذاشته ایم. شاید چون سرنوشت عجیب و غریبی داشتیم؛ گمان می بردیم دنیا باید رعایت حال مان را بکند. باید به دلیل آن همه محدودیت و محرومیتی که هیچ نسلی پیش و پس از ما نداشته و نخواهد داشت، یک آوانسی به ما بدهد. برچسب ها: میانسالی - گاهی - زندگی - احساس - بحران - اولین - دهه 60 |
آخرین اخبار سرویس: |