اول صفر ورود کاروان اسیران کربلا به شام، کاروان از شبدیز گذشت در این هنگام هاتفی غیبی ندا داد:به خدا سوگند نزدتان نیامدم مگر آنکه در سرزمین کربلا، حسین (ع) را دیدم که گونه هایش خاک آلود و حنجر مطهرش بریده شده بود. در اطراف او جوانانی دیدم که از گلویشان خون می تراوید و چونان چراغ هایی در متن ظلمت نور می افشاندند. حسین (ع) چراغی نورافشان در دل تاریکی ها بود. خدا می داند که دروغ نمی گویم. ام کلثوم پرسید:کیستی؟ پاسخ داد:رهبر جنّیان ام که به یاری حسین (ع) رفتم، ولی به خاک پایش نرسیدم و دیدم شهید شده است. تبهکاران اموی با شنیدن این صدا وحشت زده تصمیم به فرار گرفتند و می گفتند:وای بر ما که اهی آتش ایم. در این هنگام نیز خبر رسید که نصر خزاعی لشکری آراسته تا به شما حمله کند. آنها از ترس به سمت صومعه راهب رفتند. راهب گفت:صومعه جای کافی ندارد. سر ها را در دیر بگذارید و از بیرون محافظت کنید. پذیرفتند و صندوق ها در دیر قرار گرفت. راهب زنان اسیر را نیز به درون پذیرفت. صندوق متعلق به سر مبارک را در اتاقی ویژه گذاشت. اتاق روزنه ای داشت. همین که شب به میانه رسید ناگهان دید اتاق از نور سرشار شد و لحظه ای بعد سقف اتاق دو نیمه شد و تختی نورانی فرود آمد. زنی بر تخت نشسته بود و فریادی برخاست که چشم فرو بندید. برچسب ها: کاروان - حسین - صومعه - کربلا - هنگام - چراغ - اسیران |
آخرین اخبار سرویس: |