پیامی با جوهر خونمردان در چند ردیف به صف ایستاده بودند، همه سیاه پوش. پشت به کوه و رو به آفتاب. بیشترشان روی پیراهن سیاه، چوقا هم به تن داشتند، با کلاه سیاه. چند نفری روی چوقا قطار فشنگ بسته بودند و تفنگ سرشانه شان آویزان بود. - صورت ها آفتاب سوخته بود و چشم ها قرمز. افسار اسب را دست یکی از مو سفیدهای ایل دادند. مردِ لاغر و کشیده، آرام آرام گام برمی داشت و اسب به دنبالش روان بود. گاگریوخوانی شروع شد. مردان به سینه می زدند و اشک به آرامی بر صورت آفتاب سوخته شان می غلتید. زنان اما شیون می کردند و بی بی گل از همه بی تاب تر بود. با ظرف آتش و اسفند در دست. به گزارش ایسنا، به نقل از رسانه KHAMENEI. IR، اسب، آرام بود و زیبا؛ با خالی سفید بر پیشانی. زنان پارچه های سیاه را آوردند و با دقت و ظرافت آن را سیاهپوش کردند، از انتهای یال تا دم. شالی سبز و سرخ هم گردن حیوان را پوشاند. جوانها از سیاه چادر دو برنو آوردند و تفنگ ها را از دو سوی پهلوی اسب آویختند. یکی عکسی آورد و روی پارچه سیاه، کنار برنو آویخت. ساده و سیاه و سفید؛ نقاشی صورت آن بزرگی که از دست رفته بود. مردان در چند ردیف به صف ایستاده بودند، همه سیاه پوش. پشت به کوه و رو به آفتاب. بیشترشان روی پیراهن سیاه، چوقا هم به تن داشتند، با کلاه سیاه. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |