داستان آدم های خاصی که دست هایشان بوی نان می دهدکاپشن کرم رنگِ رنگ و رو رفته ای تنش بود که معلوم بود خیلی ساله که همراهش هست. نگاهم رفت پی دست هایی که پر از چروک بود چروک هایی که هر کدام داستانی داشتند و من هم عاشق شنیدن. - خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری تا دلتان بخواهد همه کوه دیده ایم پرصلابت و استوار. خدا خودش گفته: وَأَلْقَی فِی الاَْرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ(و در زمین، کوه های استواری قرار داد تا شما را نلرزاند). همه ما یک کوه توی زندگی مان داشته ایم، پدر. پدر هر چه که باشد، هر چقدر هم ضعیف باشد باز کوه بچه هایش است. پدرهای خاص و ویژه دلم می خواست به بهانه روز پدر، سراغ پدری بروم و این بار از بابا بنویسم. یک پدر خاص، مدام بالا و پایین می کردم تا آدم خاصی پیدا کنم. یکی از همین روزها که خسته و کوفته از کار به خانه برمی گشتم. چشمم خورد به کلی بابای خاص. نه یکی نه 2 تا نزدیک به 30 نفر. کارگران میدان شهدای شهرکرد توی سرمای هوا، دور تا دور میدان نشسته بودند. اکثرا کلاه سرشان بود، چندتایی هم تکیه داده بودند و درخت های خشک و بدون برگ و به افق خیره شده بودند. میدان شهدای شهرکرد محل اجتماع کارگرهای روزمزد است. صبح به صبح که می شود قبل از اینکه آفتاب بزند کارگرها سر و کله شان پیدا می شود. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |