هر درد که قسمت شود از غیب، دوایی استوقتی باخبر شدیم، پزشکان ما را نه امیدوار به ماندن کردند و نه ناامید از رفتن. چیزی معلق در میان زمین و آسمان. بلاتکلیف در میان تقلا و پس کشیدن. - وقتی باخبر شدیم، پزشکان ما را نه امیدوار به ماندن کردند و نه ناامید از رفتن. چیزی معلق در میان زمین و آسمان. بلاتکلیف در میان تقلا و پس کشیدن. تا به آن روز و پیش از باخبر شدن از ابتلای بابا به سرطان، نامش برایم سنگین بود. نه در هجا کردن و نوشتن، در هضم آن واژه و حرف به حرفش سینه آدم تنگ می شود و چیزی شبیه به درماندگی را به آدمی القا می کند. به گزارش ایسنا، فرهیختگان آنلاین به مناسبت روز جهانی سرطان (4 فوریه) نوشت: دقیقا اردیبهشت 1400 بود که با علائمی ساده و پیش پا افتاده، پدرم به اتاق عمل رفت. با اینکه توی دلم آشوب بود و بد به دلم افتاده بود اما نمی خواستم امیدم را از دست بدهم. اصلا آدم مگر چیزی به جز امید است؟ به هر نام مقدسی که تا به آن سال بر سرسفره همان پدر یاد گرفته بودم، چنگ زدم. به سقای آب و ادبی که تا به امروز ارادت پدرم به او معروف بود، خودم و دلم را گره زدم. با این وجود اما دقیقا از آنچه که می ترسیدیم سرمان آمد. بابا مبتلا به سرطان بود. سرطان پیشرفته ای که تمام وجودش را پر کرده بود و ما سال ها از آن بی خبر بودیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |