به این حرف ها میگن محبت، چیزی که من و تو همیشه کم داریم!همه ی ما با کودکان کار در سطح شهر مواجهه شدیم و همیشه از آن ها به عنوان ناهنجاری یا افرادی که چهره شهر را خراب می کنند یاد کردیم و یا با حرکات نامناسب با آن ها برخورد کردیم. - به گزارش خبرنگار توانا: بیدار شید باید برید سرکار بلند شید ببینم. چشم هایش را باز کرد ولی دوست نداشت سرکار برود. دیشب تا ساعت 12 بیدار بود و پلاستیک ها را جدا می کرد، بدن درد داشت و نمی توانست تکان بخورد؛ ولی غلام با لگد می زد و می گفت: گفتم پاشید باید برید سرکار دیر شده. به سختی از رختخواب بلند شد و خودش را جمع وجور کرد و با غر گفت: بدنم درد میکنه. ولی نمی تواند حرفی بزند، غلام کاری به مریضی و بدن درد ندارد با خودش می گوید: باید کار کنم تا بتوانم اینجا بمونم. غلام سرپرست آن ها بود. سرپرست که نه فقط در خانه او یک جای خواب داشتند و یه غذای خیلی کم که نه مزه ای داشت و نه عطر و بویی فقط گرم بود. ولی همین جای خواب نمور و رختخواب های کثیف و غذای بی مزه گرم برای او مهم بود و نمی خواست آن را از دست بدهد، چون نه جای دیگری برای خواب داشت و نه کسی که برای او غذایی تهیه کند. با محمد و احمد رفتند حیاط، همگی گرسنه بودند، به غلام گفتند: صبحانه بخوریم بعد برویم سرکار. گفت: چیزی برای خوردن نداریم برید کار کنید پول بیارید شام بخورید. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |